fredag 7 augusti 2015

این کـّره اسب


این کـّره اسب



به دوستی متعهّد
به زیستن محکوم

برای لذت بردن
نگاهِ شاهین، دندانِ گرگ باید بود
و من چه برّۀ معصومی بودم.

برای باقی ماندن
بزرگ باید بود
و من چه کوچک بودم –
                                 هم از نخست
شکستِ محتومی بودم.

برای حیرت کردن، امّا
بس‏ است پویۀ این کـّره اسب در چمنِ خواب
و کاش‏ من، همۀ عمر، چشم حیرانی
همین، برای تماشای او می‌بودم.

به دوستی متعهّد بودم
به زیستن محکوم
چقدر تنها ماندم
چه بینوا محکومی بودم.


سعید یوسف، دسامبر ۱۹۹۷، شیکاگو
به نقل از:

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar