خروس آهنی
صدای ماشینی
که زیر پنجره استارت میزند
به نطقِ پیش از دستورِ صبح میماند
و در کشاکشِ غلتی میانِ کابوسی، تنها
صدای یک دو قناری کم است و مُهرِ خروج
کسی درست سر از نقشه در نمیآرد
که شهرهاش چرا گاهْ گِرد و گاهْ سه گوش
و راهها کج و کوج
همیشه چیزی کم داریم
همیشه در تاریکی سکندری خوردیم
و شاخ و شانه کشیدند شاخههای درخت
و قوز کرده دویدیم پشتِ یک دیوار
سکوت، باخت خودش را و گفت میشکنم
و ما سکوتِ عرق کرده را به سینه فشردیم
و اسب سر جنباند
و شیههای خفه با لهجهای غلط انداز
درست میشود اینها، زیاد فکر نکن
و فرصتی پیدا میشود کسی بنشیند
و بی شتابی، پرونده را ورق بزند
و اسم ما را وقتی که دید، مکث کند
و عینکش را بردارد
و پلکها را بر روی هم گذارد
همیشه چیزی کم داریم
همیشه هست ولی یک نفر که ما را با مهر
به سینهاش بفشارد
سعید یوسف، 28/12/2015
ببند چشم
همین حوالیام، این گوشه موشههایم من
ببند چشمت و نامم بگو، میآیم من
ببند چشمت و حس کن حضورِ گرمِ مرا
ز گونهای که تو را روی گونه سایم من
ز گرمیِ نفسام در پسِ بناگوشات
ز عشقِ خویش به گوشات چو میسرایم من
درست گوش کن امّا، مگو نمیشنوم
بنه به شانۀ من سر، مگو کجایم من
میان کوچه اگر گاه حس کنی دستی
به روی شانه، مکن وحشت، آشنایم من
اگر به روز مرا خواستی، شَوَم سایه
که گه ز پیش دَوَم، گاه در قفایم من
میانِ مویِ تو شب، گاه، میبرم انگشت
و عاشقانه گرههاش میگشایم من
به سایههایم و چون سایه تار و محو، امّا،
همین حوالیام، این گوشه موشههایم من
سعید یوسف، 1/1/2016
زیاده طلبی
چار لب، کاش، داده بودندم
تا دو لبخند، همزمان، بزنم
با دو لب بوسه بر بناگوشات
با دو لب بوسه بر دهان بزنم
دو زبان، کاش، داشتم، که دگر
نشود عشقمان فراموشات
همزمان، با دو لحن، میخواندند
این، در این گوش و آن، در آن گوشات
چار چشمام اگر که بود، تو را
چارچشمی نگاه میکردم
هرکدام از تو میرمید، بر او
زندگی را سیاه میکردم
داده بودند، کاش، صد جانام
تا که اندیشه از فنا نکنم
چار دستام، که چارچنگولی
در تو آویزم و رها نکنم
چار پا کاش داده بودندم
تا به سویِ تو چار نعل آیم
هست یک تن مرا – ولی، هر وقت
نیستم با تو، از چه تنهایم؟
سعید یوسف، 6 ژانویۀ 2016