lördag 8 augusti 2015

کجا روم؟



کجا روم؟


زین غربتی که هست، نژندم، کجا روم؟
جائی دگر اگر نپسندم، کجا روم؟
کوته قدان به زیر چنین سقفِ کوته اند.
گر من یک آرزوی بلندم، کجا روم؟
دل می‌کشد به جانبِ آزادی‌ام، دریغ –
با این دو پایِ مانده به بندم کجا روم؟
ناورده در کمندِ خود آن مرغِ آرزو،
اکنون ببین که صید کمندم، کجا روم؟
زان نوگلِ حیات، مرا مانده خار و بس.
زین خار نیست غیر گزندم، کجا روم؟
گفتی که "یافت می‌نشود"، بر عبث مرو!
بینی گذشته کار ز پندم، کجا روم؟
گفتی مرو تو بی خبر از چند و چونِ راه.
ای باخبر ز چونم و چندم!  کجا روم؟
آورده‌اند موزه بخارائیان مرا،
زین کرده‌اند اسبِ سمندم، کجا روم؟
دانم فزون بهای من از یک کلافِ تُست،
آنجا روم که نیک خرندم، کجا روم؟
اینجا توان که، بیگه و گه، سیر، گریه کرد
خواهم اگر که سیر بخندم، کجا روم؟

سعید یوسف، 19 آوریل 2015، شیکاگو
به نقل از:

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar