بیهنریها
هست بسیار هنرها که ندارم من
و به دل حسرتشان مانده ست.
هنرِ پرتابِ تُف.
بلبلی سوت زدن با به دهان بردنِ انگشت.
زدنِ بشکنِ با حال (دو دستی).
هنرِ خوردنِ یک بستنیِ قیفی
بی کثافتکاری.
هنرِ ژست گرفتن با سیگار
و زدن عینک دودی
(ژستِ هالیوودی).
هنرِ خالیبندی
لافِ آبادانی
و سخنرانی دربارۀ چیزی که نمیدانی.
هنرِ گول نخوردن از یک حاجیِ بازاری.
دیدنِ یک شُوِ ایرانی تا آخر.
حال کردن با موسیقی لس آنجلسی.
هنرِ تشخیصِ خوب و بدِ اجناس.
مدلِ هر ماشین را به نگاهی دادن تشخیص.
هنرِ خواب ندیدن در بیداری.
نشدن منقلب از دیدن یک گل.
هنرِ حرف زدن وقتی حرفی داری.
سعید یوسف، ژوئیۀ 2015، گوتینگن
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar