lördag 8 augusti 2015

فخر را در صحبتِ ظلمت مجوی


فخر را در صحبتِ ظلمت مجوی


مهر تابانم ز خاور می‌رسد
مهربان و مهرگستر می‌رسد
مهربانی بین چو دریا موجزن
مهر من در آن شناور می‌رسد
گشته سیم افشان به هفت اقلیم و خود
در میان چون تودۀ زر می‌رسد
سر رسد این شامِ تلخِ شوکران
چون سحر با شیر و شکّر می‌رسد
روز نو را ماه و سالی نو ز پی
هم به ترتیبِ مقرّر می‌رسد
گفتی ایّامی نکو خواهد رسید
زآنچه می‌گفتی نکوتر می‌رسد
ظلم و ظلمت با هم آیند و روند
این چو رفت، آن هم به آخر می‌رسد
در جدال نور و ظلمت، این زمان
روشنی سنگر به سنگر می‌رسد
نورِ آگاهیّ و انوارِ شعور
هم به رغمِ شرعِ انور می‌رسد
هرکه در شک بود و در انکار بود
نک یقین دان کاو به کیفر می‌رسد
گندِ زاغ از باغِ مردم چون رود
خرمنی از گل معنبر می‌رسد
نک خرامان بین شکرگفتارِ ما
در بغل دیوان و دفتر می‌رسد
فخر را در صحبت ظلمت مجوی
افتخار از جای دیگر می‌رسد


سعید یوسف، 31/5/2015، شیکاگو




Inga kommentarer:

Skicka en kommentar