lördag 8 augusti 2015

می‌گذرد



می‌گذرد


این چند روزه می‌گذرد، جاودان که نیست
بی‌مرگی ار که هست، در این خاکدان که نیست
در گردش است جام و تو را نیز، همچو من،
زین دور، نوبتی ست، یکی در میان که نیست
آب حیات اگر ز سکندر نهفت روی
اینجا چه جوئی‌اش تو؟  به کوی مغان که نیست
از جاودانگی چه سخن‌ها نگفته‌اند
تا خود ندیده‌ایش، چنان کن گمان که نیست
پنداری ار که شعر دهد جاودانگی
شعر از کجا خرید توان؟  رایگان که نیست
شعری که جاودانگی آرد ز خواجه است
شعری چنین به دفترِ هر قلتبان که نیست
تا مصرعی چو خواجه نویسی به دفترت
بر خشت رفته زور زنی – زایمان که نیست!
گر بخردی، مخوان تو خردمند خویش را
ور ابلهی، مباش غمین – کیست آن که نیست؟



سعید یوسف، 22/6/2015، گوتینگن

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar